سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قربانگاه خردها را بیشتر آنجا توان یافت که برق طمعها بر آن تافت . [نهج البلاغه]
دفاع بلاگ
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» مربی و شیوه های تربیت

مربی  و شیوه های تربیت     
 چرا روایت می گوید: « اِنّ الْکَلاَمَ اِذَا خَرَجَ مِنَ الْقَلبِ، دَخَلَ فِی الْقَلبِ»:"سخن زمانی که از قلب خارج شود به قلب وارد می شود"؟ برای این که در تربیت اسلامی یا فطری، قلوب با یکدیگر در ارتباط هستند و مربی با حضور فطرتِ خود، فطرتِ کودک را تحت تاثیر قرار خواهد داد. قلب ماهیت، زبان و نظام ارزشی خاص خود را دارد و درحال جهش به مسایل دیگر است، ولی اگر در مربی نفس حاکم باشد، اثر عکس گذاشته، فرمانی را که صادر می کند چون قلب کودک احساس سنخیت با آن نمی کند، نپذیرفته و اعراض می نماید. نفس از عالم محدود است و قلب از عالَم بالا و آزاد است و از این جهت سریع در قضایا با هم اصطکاک پیدا می‌کنند. در دعا هم می‌خوانیم که « اَلَّلهُمَّ اِنِّی اَعُوذُ بِکَ مِن نَفسٍ لاَ تَشبَع وَ مِن قَلبٍ لاَ یَخشَعُ »:"خدایا پناه می‌برم به تو از نفسی که سیر نمی‌شود و از قلبی که خاشع نمی‌گردد" اگر مربی به فطرت خود بها ندهد و آن را منزوی کند، خواهی نخواهی امور داخلی بدست "طبیعت" یا نفس می‌افتد و وقتی نفس فرصت پیدا کرد، شناگری است که با چیزی نمی‌شود آن را ارضا نمود. در چه شرایطی مربی نقش سازنده در تربیت خواهد داشت؟
شرایط مربی:
1- ایمان  
   درتربیت طبیعی، ایمان برنامه‌ مربی را تنظیم می‌کند. مؤمن چون رابطه‌اش با خدا حفظ شده، کلامش بار پیدا می‌کند و درهر دلی قرار گیرد رشد می‌نماید. قرآن می‌گوید:« ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ »:"سخن پاک مانند درخت پاکی است که ریشه‌ استوار و شاخه در آسمان است". کودک وقتی اعتماد نکرد، رَحِمِ دلش را از پذیرفتن گفتار می‌بندد. اما اگر کلام نطفه داشت، می‌گیرد و او را عوض می‌کند. 
انسان اگر خزاین رحمت خدا را هم به او دهند، باز از بخشیدن وحشت دارد و می‌ترسد کم بیاورد، اما با آمدن ایمان بدون وحشت از کم آوردن، آن را در راه خدا خرج می‌کند. استغنایی که مربی از طریق ایمان پیدا می‌کند، استغنای نامحدود است و سبب می شود که صلاحیتش هم نامحدود شود. در"تقوای ایمانی" مؤمن قابل خرید نیست؛ یعنی این طور نیست که اگر قیمت را بالاتر بردند، تردید کند ومثلاً یک تهمت بزند! ولی کسی که تقوا ندارد، قابل خرید است؛ اگرهم خود را به کم نفروشد برای این است که به قیمت بیشتر بفروشد. یعنی وقتی خدا در کار نباشد، انسان تاجر می‌شود و خودخواهی حتمی است.
ایمان به طور طبیعی و خودکار، برنامه‌ی تربیتی مؤمن را تنظیم می‌کند. به این صورت که مربی را در اختیار گرفته و جلو حاکمیت غرایز را بر او می‌گیرد و باعث می‌شود که او به اندازه‌ی لازم تنبیه و تشویق ‌کند. ایمان باعث می شود که مربی از سلطه‌ی حسّ خارج شود و «حد نگهدار» گردد و با حفظ حدود، جنبه‌ی نورانیتش حاکم ‌شود و نفسانیتش از حکومت برکنار ‌گردد.
کسی که نسبت به مسایل تربیتی ناآگاه است ولی با کنترل ایمان، به کودک اخم می‌کند، اثر مثبت و سازنده دارد، ولی اگر از روی «نفس» اخم یا شادی کرد، چون طبیعی و از عمق وجود نیست و حالت مصنوعی دارد، ضعفی در آن است که برای کارگر افتادنش مانع ایجاد می‌نماید. یا عصبانیت جعلی آن چنان اثر خوبی روی طفل نمی‌گذارد که عصبانیت طبیعی دارد. عصبانیت جعلی به دلیل احساسی بودن و عدم تداوم، در طفل ایجاد شک می‌کند، در حالی که عصبانیت طبیعی یکپارچه صدق و از روی صفا است و طفل به طور طبیعی آن را باور می‌نماید. 
وقتی فرزند در پدر که یک نوع مربی است آثار ایمان مشاهده کرد، اگر آینده مواردی در جامعه ببیند که نسبت به مکتب شک کند، ازطریق رگ تربیتی و اعتقادی که به پدر داشته، تجدید نظرهایی در محاسبات خود می‌کند و هدایت می‌شود. یعنی فرزند در همه چیز شک می‌کند، اما در پدرِ صادق خود شک نمی‌نماید، زیرا قول و عمل او را یکی دیده است. مثلاً اگر گریه نیمه شبی از پدر خودش مشاهده کرده باشد، درخاطرش می‌ماند و نمی‌تواند قبول کند که او گریه را برای دیگران می‌کند. دراین حالت، فرزند مطالب شبهه‌ناک را با آن برخوردها و چیزهایی که از پدرش دیده مقایسه می‌کند و برای او رفع شبهه خواهد شد .
2- استراتژی و تاکتیک  
همیشه حرف ما این است که مربی یا والدین احساسی با کودک برخورد نکرده و روش داشته باشند. مربی باید بداند که خودسازی و درست بودنش، استراتژیِ او و آگاهی و سخن‌دانی تاکتیک اوست. چیزی که مربی باید روی آن بیشتر کار کند و آن را ستون فقرات رشد اعتقادی کودک و نوجوان قرار دهد این است که اخلاص داشته باشد و از روی احساس وظیفه با کودک برخورد کند. مربی اگر خیلی از مسایل را نداند و نتواند جواب دهد، اما این را در خود ‌ببیند که سر کلاس که می‌رود برای این است که کار و خدمتی را صادقانه انجام دهد، بزرگ‌ترین سرمایه را همراه خود داشته و در عمل مطالب فراوانی یاد خواهد گرفت.
مربی باید راه آزادگی و اخلاص را که همان خودسازی است تجربه کنند تا بتوانند آن را انتقال دهند. این سخن به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله منسوب است که فرمود "قُولُوا لاَاِلَهَ اِِلاَّالله تُفلِحُوا"، یعنی لااله الاالله ‌بگویید تا آزاد و رستگار شوید. یعنی اگر"لااله الاالله" در وجود کسی حاکم شد، او آزاد شده است. با توجه به این روایت هر نقصی که درکار انسان پیدا شود، از ضعف در"لااله الاالله" گفتن است. کسی که مشاورش "لااله الاالله" باشد و همه کارهایش را با مشورت او انجام دهد، کارش به سرانجام می رسد و دیگر از او غیبت،‌ فحش، کم کاری، رشوه و بدخلقی با اهل خانه سرنمی زند و کم و زیاد زندگی او را به ناروا نمی کشد. این که شیطان انسان را به کار بد وامی دارد، برای این است که شیطان بجای لااله الاالله مشاور انسان شده است.
مربی درصورتی می تواند هدایتگر باشد که خودش هدایت شده و آگاهی لازم را کسب کرده باشد. قرآن هدایت را به درخت تشبیه کرده است: «اَللهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الاَرضِ ... یُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیتُونَهٍ لاَشَرقِیَّهٍ وَ لاَغَربِیَّهٍ». می گوید خدا نور آسمان ها و زمین است ... مَثَل نورش مثل چراغی است که در چراغدان حبابدار است و ریشه آن از درخت مبارک زیتون است ...". یعنی هدایت الهی به صورت شجره هدایت است که هرکس به آن وصل شد، زنده شده و رشد می کند والاّ تلف می گردد. انبیا اصل درخت هدایتند و ائمه شاخه های آن بوده و شاخه و برگ های فرعی، مؤمنین هستند. همان طور که طفل در رحم برای تغذیه به مادر وصل است و بعد از جدا شدن باز به تربیت او متکی است، اگر ما هم به یکی از این شاخه ها وصل شده باشیم، زنده شده و حیات پیدا خواهیم کرد وگرنه مثل برگی که از درخت جدا شده باشد، خشک شده و هلاک می شویم! مربی اگر محبتش نسبت به انبیا و اولیا قطع شود، دلش خواهد مرد، چون هر هدایتی از برکت ارتباط با این شجره مبارک است.
استفاده از فعل به جای زبان
یکی از اصول تربیت برمبنای فطرت، استفاده از فعل به جای زبان است و این جز با ایمان وخود سازی عملی نیست. ایمان قول و فعل، ظاهر و باطن، جامعه و درون منزلِ مربی را موازی کرده و وحدت عملی می‌بخشد. وقتی فرزند یا دانش آموز این موازات و هماهنگی را دید، تأثیر پذیرفته و به ایمان نزدیک‌تر می‌شود. این جز با خودسازی امکان پذیر نیست! علی(ع) می‌گوید: « غَضَبُ العَاقِلِ فِی فِعلِه وَ غَضَبُ الجَاهِلِ فِی قَولِهِ1»:"خشم عاقل در فعل اوست و خشم جاهل در سخن او می باشد". مربیِ عاقل باید خشم و رضا و عاطفه و کل روابطش، در فعلش منعکس ‌شود، نه در زبانش و مانند جاهل نباشد که کل روابطش در زبانش منعکس می‌گردد. کمتر اتفاق می‌افتاد که امام (ره) ناراضی بودن از کسی بر زبانش جاری شود، اما از افعال و برخورد او این نارضایتی به چشم می‌خورد. اما جاهل طاقت نمی‌آورد و اگر چیزی از خشم گرفت، بر زبانش جاری می‌شود.
مربی اگر خود را به گونه‌ای بسازد که نظم داشته باشد، خود به خود سخن، نگاه و خنده او مقیّد می‌شود و به تبع، انضباطش در دانش آموز منعکس ‌می گردد. از طرف دیگر، اگر شاگرد هم معلمی را پسندید، حرف و رفتار او مثل معلم می‌شود و خیلی از اخلاقیات معلم در او به سادگی نفوذ می کند. بنابراین مربیان باید خود را خیلی کنترل کنند که در تربیت، غضب و غیظ آن ها را فرا نگیرد؛ برای این کار آن ها باید عفو داشته باشند. این که قرآن می‌فرماید: « وَالْکَاظِمینَ الْغَیظَ وَالْعَافِّینَ عَنِ النَّاسِ1»، منظور از «وَالْکَاظِمینَ الْغَیظَ» کسانی هستند که خشم خودشان را ببلعند؛ به‌طوری که خشم دیگر ظهور پیدا نکند، نه این که در جایی قایم شده باشد و درحین این که مربی سخن می‌گوید، یک دفعه خود را نشان دهد و همراه الفاظ خارج شود. منظور از «وَالعَافِّینَ عنِ النَّاسِ» این است که مربی عفو داشته باشد تا خطاها فراموش شوند و او آزاد از همه‌ی رنج‌ها، زخم‌زبان‌ها و بی حرمتی‌هایی که از دیگران به او رسیده، بتواند صحبتی اثر گذار داشته باشد. 
چگونه مربی می تواند نورانیت خود را حفظ کند؟ راهش این است که با کودک و نوجوان با تسلط براعصاب، برخورد نماید؛ نتیجه‌ی برخورد او با آن‌ها و آن‌ها با او جوری باشد که نور از دستش خارج نشود تا آن ها بتوانند نور بدست آورند و او هم‌چنان بر اعصاب خودش مسلط باشد و بداند چه می‌کند؟
اگر آموزگار در کلاس تسلط خود را از دست داد، نورخود را از دست می‌دهد و با ادامه‌، خودش هم ضایع می گردد. در این حالت آموزگار باید فکر کند که این شغل را انتخاب نکرده که عده‌ای را اصلاح و خودش را ساقط کند. متأسفانه بعضی از مربی‌ها قبل از این که شاگردان را سوار کنند، خودشان پیاده می‌شوند. علی علیه‌السلام به این مضمون می‌فرماید:”من این قرار را ندارم که شما را به این قیمت که خود را فاسد کنم، اصلاح نمایم. موعظه‌کردم نشنیدید، با شلاق شما را تهدید کردم نتیجه نگرفتم، حالا منتظرید که با شمشیر شما را تنبیه کنم، من این کار را نمی‌کنم! “ علی علیه السلام می‌خواهد به یاران خود بگوید به این قیمت که خود را فاسد کنم تا شما اصلاح شوید، چنین نمی کنم!" ایشان دارد حدّ و وظایف مربّی را نشان می‌دهد. می‌گوید مربی تا آن‌جا وظیفه دارد که روحیات خودش فاسد نشود! خطر بر بدن قابل اصلاح است، ولی فاسد شدن روحیه شاید قابل جبران نباشد. بنابراین صحیح نیست معلمی بگوید من به قیمت ازدست دادن اعتقاداتم، جوانان مملکت را درست می‌کنم! این فرد باید بداند که اگر نور خود را از دست داد، نمی‌تواند به دیگران نور بدهد. انبیا در ساختن مردم به هیچ وجه گرفتار ضعف اعصاب و روحیه تند نمی شدند و بعد از یک دوره‌ی انسان‌سازی که معلم جامعه بودند و باید همه را تربیت می‌کردند، خلق و خوی آن ها برجای خود بود و آرامش آن‌ها بیشتر می‌شد که کمتر نمی‌گردید!
3- شناخت مرزهای فطرت 
به ‌دلیل رابطه‌ی تنگاتنگ تربیت با فطرت، مربی باید مرزهای فطرت را درست شناسایی کند تا بتواند آن ها را با روشی مدبرانه در عمل پیاده کند. در این راه روش نبیّ مکرّم صلی‌الله علیه و آله ملاک و اسوه‌ می تواند قرار گیرد. « لَقَد کَانَ لَکُم فِی رَسُولِ اللهِ اُسوَهٌ حَسَنَه1»:"همانا که رسول خدا برای شما اسوه‌ی نیکو است" برای این کار باید مرز بین کارهای حضرت را دریابیم. با بررسی سیره ی نبیِّ گرامی می بینیم که آن  حضرت صلی‌الله علیه و آله از اول با مردم برخورد یک فرد متواضع و تنهای بی‌کس را داشت که تمام تکیه گاه ایشان، کلامشان بود. در این حالت معلوم است که حضرت صلی‌الله علیه‌و ‌آله نمی‌توانستند کسی را تهدید کنند و همین باعث ایمان آزادانه مردم می شد و هدف هم همین بود. علی علیه‌السلام در خطبه‌ی قاصعه می‌گوید:"اصولاً رسولان الهی به شکلی مبعوث می‌شدند و کار را شروع می‌کردند که فاقد قدرت بودند" و مردمی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان می آوردند، در ابتدا به دلیل وحشت نبود، بلکه روی حرف او تأمل می‌کردند و ایمانشان به دلیل اندیشه و فطرت بیدار خودشان بود. برای این کار پیامبر خودش را در خطر می‌انداخت و سخن می‌گفت و مردمی هم که به او ایمان می‌آوردند، همه در خوف و خطر بودند. بنابراین، آغاز حرکت پیامبر با چنین ضعف و محدودیت و ناامنی همراه بود؛ هر کس که به او ایمان می‌آورد، امنیت جانی و مالی و حیثیتی چندانی نداشت، ولی ایمان از عمق وجودش تراوش می‌کرد و پیامبر هم همین را می خواست که در ایمان آوردنشان چیزی جز خدا و اخلاص دخالت نداشته باشد. این وضعیتِ شروع دعوت و ایمان مردم بود اما همین پیغمبر، سیزده سال بعد در مدینه با قدرت با کافران برخورد نمود؛ یهودان خیبر را محاصره کرد و حدِّ معین کرد و اگر از حدّ می‌گذشتند شمشیر حاکم بود!
ما باید مرز بین این دو رفتارِ حضرت صلی‌الله علیه‌و‌آله را بشناسیم؛ باید بدانیم چه وقت اِعمال قدرت می‌کردند تا ما هم آن حدّ مجاز را اِعمال کنیم. مرز این‌ است که مربی در اولین برخورد، با قدرت با شاگرد برخورد نکند، زبان را غلاف و قدرت را مستتر سازد و شرایط رسول صلی الله علیه و آله را پیش آورد؛ به نحوی که وقتی شاگرد او را می‌بیند، فقط حرف و دلیل مشاهده کند و وحشتی او را فرا نگیرد. 
حال اگر آمدیم و شاگرد فکر کرد که مربی عاجز و ناتوان است چاره چیست؟ این‌جا دیگر جای موضع‌گیری است! مربی باید هم خشم و هم صبر داشته باشد. ولی مهم این است که بداند مرز صبر و خشم تا کجاست؟ اگر مربی این مایه‌ها را داشت، شاگرد از اساس محکم می‌شود. گاهی خشمی خفیف، شاگرد را برای همیشه می‌سازد!
تربیت دو طرفه
اگر مربی راه تربیت را درست انتخاب کند، تربیت برایش دو طرفه خواهد بود؛ یعنی همان‌طور که دیگری را می‌سازد، خودش نیز ساخته می‌شود. اثر تربیت طبیعی این است که مربی همراه با متربی  کسب نور می‌کند. یعنی مربی به دلیل ایمانش تحت تأثیر تذکرات خودش قرار گرفته، متأثر می‌شود؛ لحنش مرتعش گشته و همین به نوبه‌ی خود اثر تربیت را دو چندان می‌کند. بعضی پدرها که برای فرزندانشان قصه‌ی انبیا می‌گویند، خودشان هم منقلب می‌شوند و اشکشان جاری می‌گردد؛ این جا پدر اشک نمی‌ریزد که روی طفل اثر بگذارد، بلکه ناخود آگاه تحت تأثیر ایمانش قرارگرفته است. طفل این حالات را با وجدانش خوب بررسی و بالا و پایین می‌کند و چون برایش گیرایی زیاد دارد، در او تأثیر عمیق ایجاد می‌کند.
حضرت علی علیه السلام در مقایسه‌ی علم و مال می‌فرماید: «اَلْمَالُ تَنقُصُ مِن نَفَقِهِ وَ الْعِلمُ یَزکو عَلَی الاِنفَاق1»:"مال را چون خرج کنید کم می‌شود و بعد از مدتی آن را ندارید، اما علم با خرج شدن نمو و رشد پیدا می‌کند" که یکی از آن ها ساخته شدن مربی است. 
دراصول عالی هم همین طور است. وقتی انسان با به جای آوردن وظیفه، قرب به حق پیدا می‌کند، مربی هم در سنگر تربیت ساخته می‌شود و وقتی قرب پیدا شد، نور درسر تا پای وجود مربی پرتو افکن می‌شود. معلم یا مربی فکر نکند که درکلاس دانش‌آموز را می‌سازد و وقتی از کلاس بیرون رفت، خودش را خواهد ساخت؛ درحقیقت با انتخاب راه درست، هر دو با هم ساخته می‌شوند. معلم می‌گوید:"خداوندا، می‌روم که کاروانی از انسان‌ها را به سوی تو دعوت کنم و قدمی چند با آن کاروان به سوی تو طی طریق نمایم". او درراهی که با شاگردان خود و در راه خدا قدم بر می‌دارد، قدم به‌قدمِ فرد فردِ شاگردان برای او سیری به حسابش گذاشته می‌شود و در حرکت و رشد او تأثیر می‌گذارد. این که می‌گوید: « مَن سَنَّ سُنَهً حَسَنَهٌ، فََلَهُ اَجرُهَا وَاَجرُ مَن عَمِلَ بِهَا اِلَی یَومِ القِیَامَهِ مِن غِیرِ اَن یُنقَصَ مِن اُجُورِهِم شَیئٌَا..‌.1»:"هر کس سنّت حسنه‌ای را جاری کند، برای او اجر تمام کسانی که به آن سنَّت عمل می‌نمایند، نوشته می‌شود" برای این است که وقتی شاگردان به آن برنامه‌ای که شما می‌گویید، عمل ‌کنند، شما اجر تمامی آن‌ها را دارید؛ هر قدمی که آن‌ها را به خدا نزدیک کند، شما را به خداوند نزدیک‌تر می‌کند. انسان خودش به تنهایی کجا می‌تواند به این همه مقامات برسد؟
مثلاً هر شخصی که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله صلوات می‌فرستد، درحصول نتیجه‌ی نهایی صلوات مؤثر و شریک است. در روایت داریم که یکی از مقامات رسول اکرم صلی الله علیه و آله"وسیله" است و این در نتیجه‌ی صلواتی است که امت برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرستد. صلوات در نماز جزء برنامه است و برای او وســیله‌ای می‌شود که مقامات خود را به‌دست می‌آورد و درحرکت جمیع افراد امت شریک می‌گردد و ما درآخرت از مقامات ایشان و این شراکت بهره‌مند می‌شویم؛ مقاماتی که نمی‌توانستیم با اعمال صالح دنیاییِ خود به‌دست بیاوریم! این که نمی‌توان اجر رسول خدا صلی الله علیه و آله را حساب کرد، به‌خاطر این است که می‌فرماید: « اِنَّهُ کَانَ حَلِیمَاً غَفُوَرا2» به‌راستی خدا شکور هست و نتیجه‌ی عمل هر فرد را به رسمیت می‌شناسد. می‌گوید اگر این نبود، این نتیجه هم نبود. 
انبیا با تربیت پیروان خود، خودشان هم ساخته می‌شدند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله این مدت که مردم را هدایت کرد، خودش به جاهایی که نرسیده بود رسید. اگر انسان راه را درست انتخاب کند، ساختن و ساخته شدن توأم خواهد بود ولی اگر راه درست انتخاب نشود، خودش هم ازدست می‌رود. به قول سعدی علیه‌الرحمه: 
  شد غلامی که جوی آب آرد                اب جوی آمد و غلام ببرد
نقش اختصاصی والدین در تربیت 
پدر مِجری و واسطه‌ امر الهی در خانواده است و از قِبَلِ خدای تعالی به کودکش رزق می‌دهد و بنابراین باید مواظب باشد که کودک نسبت به رازق کنونی جسور نشود، زیرا این خطر وجود دارد که آینده نسبت به رازق اصلی‌ یعنی خدا جسور گردد! پدر باید چنان با طفلش رفتارکند که دوست دارد فرزندش درآینده با خدا رفتار نماید.در روایت به این مضمون داریم که وقتی به بچه وعده‌ دادید به آن وفا کنید، زیرا طفل درحدّ فکر و درک خودش، به جای خدا پدر را رازق خود می‌داند. پدر اگر توانست اعتماد فرزند را جلب کند، او را برای اعتماد به خدا آماده کرده است. یعنی رفتاری‌که فرزند امروز با پدر دارد، فردا همان را با خدا خواهد داشت. پدر وقتی به کودک خود قولی داد و تخلف کرد، این تخلف فرزند را نسبت به رازق کنونی یعنی پدر بدبین می‌کند و باعث می شود فردا پایه‌های ارتباط او با رازق اصلی مورد تردید قرار ‌گیرد. تحلیل امام علیه السلام این است که کودک، شما را رازق خود می‌داند، پس ای رازق امروز، به قول خود وفا کن و حساب فردای او را بکن که می‌باید به رازق حقیقی اعتماد کند! اگر زمینه‌ی بی اعتمادی فرزند با رازق کنونی‌ یعنی پدر بهم بخورد، او جور دیگری پرورش می یابد؛ به این صورت که روی پدر حساب نمی‌کند و او را حذف ‌نموده، درخودش فرو می رود و غریب و منزوی می‌شود. بچه‌ای که به پدر خود شک کرد، هرچه پدر به او بگوید باور نمی‌کند. او یک سلسله اوهام درذهن خودش مثل پیله‌ کرم ابریشم بوجود می‌آورد وخیالاتی می‌شود. پدران گاهی نمی‌دانند چکارکنند تا در بزرگی فرزندشان مصداق «‌یَخشَونَهُ وَ لاَ یَخشَونَ اَحَداً اِلاَّ اللهَ‌» باشد؟
شرط کار این است که پدر در خانواده خشوع و خضوع داشته باشد. یک قسمت این کار قهری است. یعنی والدین وقتی موحد بودند و از غیر خدا نترسیدند، بر فرزندشان تاثیر گذاشته، او هم همین‌طور می‌شود؛ مثل آهنگ کلام که بچه از پدر و مادر تقلید کرده و شیرازی یا اصفهانی صحبت می‌کند، فرزند هم چون احساس کرد پدر و مادر در رفتار و اخلاق مراعات قدرت مافوقی را می‌کنند، او هم آینده رعایت خواهد کرد. بنابراین، فرزندان ابتداً از طریق والدین وارد حریم تقوای الهی می‌شوند. فرض کنید که خانواده به تفریح رفته‌است. والدین در صحرا به کشتزار گندم که می‌رسند دقت می‌کنند که برای عبور از آن راه طولانی‌تری پیدا کنند تا روی گندم های مردم پا نگذارند. بچه که این احتیاط و تقوی را می‌بیند، عملاً تقوی و «‌لا‌اله‌الا‌الله» را یاد می‌گیرد. اما اگر والدین گندم‌های مردم را له کنند، بی‌تقوایی را مثل بیماری واگیر به فرزندشان سرایت داده اند.
پدر اگر خودش را از تعلقات و اشیای همجوار بالاتر بداند، درحین عمل به طفل شخصیت داده است؛ به این صورت که  کودک نسبت به او خاشع و خاضع می‌گردد و این خشوع و خضوع بعداً به‌صورت خشوع وخضوع نسبت به خداوند بروز می‌کند. پدر چون در موضع واسطه بین خدا و کودک است، باید ‌چنان در برابر این امر الهی خاضع باشد که کودک برای او اهمیت و احترام قایل شود و نباید جوری محبت کند که بجه نسبت به او بی باک شود، چون این خطر وجود دارد که آینده نسبت به رازق اصلی بی باک شود!
والدین اول باید محبت کردن حقیقی را یاد بگیرند. محبت موقعی حقیقی است که در فرزند ایجاد خشیت ‌کند. اگر محبت باشد و خشیت نباشد نشان دهنده ی این است که محبت حقیقی نبوده و هوس است و مربی دلش کشیده محبت کند! محبت غیرحقیقی حالت انس می‌آورد و انس هم گستاخی! اما خشیت جلو سقوط درگستاخی را می‌گیرد. پدر نباید جوری محبت کند که نزد فرزند کوچک شود، زیرا این خطر وجود دارد که آینده خدا برای او مهم نباشد!
 
قبول ولایت پدر، پذیرش ولایت خدا در بزرگسالی است.
کودک چون پدر را رازق خود می‌داند،  و حرمت و جدّی گرفتن پدر در این سنّ، خشیت از خدا را آینده در پی دارد. پدرچون به امرخدا محترم می شود، سلب احترام از او هم سلب حرمت از خداست. ارزش پدر درذهن کودک باید به‌نحوی پایه‌ریزی شود که اطاعت او برای طفل آسان باشد. پدر پیش نظر کودک باید صمیمی و عظیم باشد؛ دو امر متنافی که یک شرح صدر بزرگ می‌تواند آن‌ دو را با هم جمع کند. اگر کودک به والدین بی احترامی کرد، پدر باید این تخلف را در ذهن او بزرگنما‌یی کند. گاهی پدر می‌خواهد بی حرمتی فرزند به پدر را در نظر او بزرگنمایی کند و برای این‌کار او را کتک می‌زند. این کتک بی موقع گرچه خطای طفل را درنظرش بزرگ می‌کند، امّا درمقابل، تنبیه را درنظر او کوچک کرده است. یعنی کتکی که باید آخرین درمان باشد، همان اول و بی‌موقع بکاربرده شده است! 
راه درست این است که اول با صحبت نه با کتک، خطای کودک را در ذهن او بزرگنمایی کنند اما اگر مؤثر واقع نشد، نوبت اخم و قهر فرا می رسد نه کتک کاری! همان طور که در بحث آموزش کودکان گفته شد، در این رابطه اولاً صحبت دارای روح و انس و درفرصتی که طفل آمادگی دارد انجام گیرد. ثانیاً خطا را با لحن بازخواست که حاکی از مهم بودن موضوع است بیان کنند. اگر والدین بدانند که این خطا، مقدمه‌ی چه مسایل بزرگی درآینده خواهد شد، وقتی برای طفل صحبت می‌کنند حالت عظمت خواهند داشت. پدر اگر در فکر خودش هم سؤال کند، شهادت می‌دهد که خطای بزرگی است، زیرا مقدمه‌ی تخطی از فرمان خداست. پدر باید فکر‌کند که امروز من برای فرزند فرمانده هستم و از طرف خدا سِمَت ولایت نسبت به او را دارم و باید فرمانی که خلاف خدا و رسول است به طفل ندهم1. پدر اگر خودش را از تعلقات و اشیاء همجوار بالاتر بداند، درحینی که دارد پرورش شخصیت را درکودک فرماندهی می کند، کودک هم نسبت به او خاشع و خاضع می‌گردد؛ این خشوع و خضوع در آینده به‌صورت خشوع و خضوع نسبت به خدا بروز می‌کند. 
به این ترتیب است که فرزند تمرین و تجربه‌ی «اطیعوالله» را می‌آموزد و آینده هم همین راه را ادامه خواهد داد؛ مشروط به این که پدر از باب این‌که "وَلِیِّ" از جانب خداست، این کاررا بکند. "وَلِیِّ" از جانب خدا، غیر از پدر و سرپرست و رفیق و دوست است، این جا غضب او غضب خدا و فرمان او امر خدا می‌شود. باید توجه داشت که عصیان فرزند نسبت به"ولایتِ امری"پدر، زمینه‌ی عصیان آینده در برابر خدا می‌شود. حال که کودک دراین سنّ نمی‌تواند معنی «اَطِیعُوااللهَ وَ اَطِیعُوالرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمرِ مِنکُم»را بفهمد، می‌تواند"ولی امر"کنونی یعنی پدر را ببیند. اگر پدر بخواهد در آینده فرزند به آیه‌ی «اَطِیعُوا اللهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ...» عمل کند، بر اوست که وقتی از کودک خطایی در مسأله‌ی عصیان الهی دید، این خطا چنان پیش نظرش بزرگ تلقی شود که وقتی دارد به طفل تذکر می‌دهد، فرزند احساس کند که پدر مضطرب این امر است.  
والدین باید درنگاهِ فرزند این سبک را داشته باشند که از یک طرف فرزند در آنان تواضع، مهربانی، نرمش و خضوع ببیند و از طرف دیگر قدرت، عزم و اراده را مشاهده کند. « ضَعفَهً فِی مَا تَری الاَ عیُن مِن حَالاَتِهِم و اُولِی القُّوَهَ فِی عَزَائِمِهِم1». مثلاً پدر اگر قرار باشد مدّتی صحبت نکند، بتواند نکند و خودش را بگیرد و صاحب قوّت و عزم و اراده باشد و هر چیزی بخواهد او را نرم کند، نتواند. وقتی فرزند این چنین دید، موضعش نسبت به والدین عوض می‌شود. والدینی که توان این کار را داشته باشند، بهترین راه تربیت فرزند را دنبال کرده اند. 
والدین و تربیت مصنوعی   
مشخصه‌ی ‌تربیت مثل گُلی است که آن را پرورش می دهند. گُل را آب داده و در نور می‌گذارند و همه‌ی زمینه‌ها را برای شکفتن آن فراهم می‌نمایند تا خودش باز شود. آیا انسان می تواند با دست به باز شدن گل کمک کند و به آن شکوفایی مصنوعی دهد؟ مسلماً آن را خراب می‌کند! امکان ندارد کسی ادعا کند که حاضر است گلی را باز کند که خراب نشود! دخالت‌ها‌ی زیاد والدین هم برای خوب شدن فرزند، اگر به حد شکوفایی مصنوعی رسید، همین طور می‌شود و کار را خراب می‌کند. بسیاری از پدران دلشان می‌خواهد وقتی فرزندشان بزرگ شد، دکتر، مهندس یا مرجع تقلید شود. بدین منظور از همان بچگی تشویقش می‌کنند و مرتب به او چیزهای خوب تعلیم می‌دهند که یاد بگیرد؛ آنان با این تصرفی که در او می‌کنند، از او یک موجود تصنّعی می‌سازند. تصنّع هیچ کمکی نمی‌تواند بکند چون در وجود انسان زمینه‌های مختلف شکوفایی برای شکفتن هست.
تخصصِ تنها، جوابگوی تربیت صادقانه نیست. اگر والدین متخصص تربیتی باشند و ایمان در کار نباشد، چون نفس کودک فعّال است، تخصص به تنهایی کارساز نخواهد بود. ایمان عاملی است که می‌تواند نفس والدین را تحت الشعاع قرار داده و درخود ذوب کند و آن ها را آزاد نموده، تأثیر کلمات را درقلب بچه بارور می کند. آموزش و اطلاعات وسیع، جبرانِ وزن و ظرفیت ایمان را نمی‌کند. این پدر مثل کسی می‌ماند که اوزان و قافیه و بحرهای مختلف شعر را می‌داند، اما شاعر نیست. خیلی از ادبا بودند که عروض و قافیه تدریس می‌کردند، اما خودشان شاعر نبودند. شاعری غیر از سبک‌شناسی و استاد تاریخ ادبیات بودن است؛ غیر از دانستن ارزش شعرها و نحوه‌ی شعر گفتن و روش مقایسه‌ی آن‌ها است. این‌ها علم و صنعت هستند؛ درحالی که شعر هنری است که تحت تأثیر احساسات شاعر سروده می شود. وقتی احساس شاعر نسبت به امری رقّت پیدا کرد، وضع حافظه و سرعت انتقال او به طور خودکار، مهارت لازم را برای پیدا کردن سبک و لفظ مناسب پیدا می‌کند و گویی الفاظ یکدیگر را می‌طلبند. ازاین جهت، شعرا اشعارشان را وقتی سروده اند که تحت تأثیر هدفی بزرگ و یا خبری بهجت‌ انگیز و تألم آور بوده اند و سرور یا غم دوست داشتنی بزرگی به ایشان دست داده و برای آگاه کردن دیگران و پایداری آن احساس، زبانشان به شعر گفتن گویا شده است. 
چیزی که «هنر تربیت» را در پدر فعال می‌کند، «روحِ ارتباط» و ارزشی است که پدر برای طفل خود قایل است. وقتی پدر به مکتبش علاقه‌مند باشد، طبعاً فرزندی می‌خواهد که برای فردای مکتب یک ذخیره و اعتبار باشد. این حالت و کشش به پدر انرژی و قدرت تحمل و صبر می‌دهد تا مربی خوبی برای فرزندش باشد؛ چون آن اثرات و نتایج را در تربیت طفل مشاهده می کند، از احساس و ادراک و توان خودش در این راه سرمایه گذاری می‌نماید. اما اگر پدر استاد مسایل تربیتی باشد و بخواهد با آن صنعت طفل را تربیت کند، طفل مصنوعی تربیت خواهد شد وتربیت مصنوعی جای تربیت طبیعی را نمی‌تواند بگیرد، زیرا محاسبات انسان هیچ وقت به دقت و ظرافت احساسات خودکار و ناشی از ایمان انسان در مسایل نخواهد بود.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( سه شنبه 92/9/12 :: ساعت 9:53 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخرین یادداشت در وبلاگ دفاع بلاگ خوش آمدید
به بخش نماز خوش آمدید
نماز
نماز
نماز
نماز//دومین جشنواره تبیان قم//
[عناوین آرشیوشده]